پارت ۲۰
نمیدونستم چی بگم پس گفتم
-:...بله من همسرشونم
دکی: خوبه پس میتونید با پدر و مادر بیمار تماس بگیرید
-:اونا رو از دست دادیم
دکی: اوه ببخشید غم اخرتون باشه پس منم دیگه میرم به بیمار برسم
-:اوهوم
ازم فاصله گرفت و وارد اتاقی که ا.ت توش بود شد
منم روی صندلی روبه روی در نشستم و منتظر بودم دکتر بیاد بیرون و بگه حال ا.ت خوبه یا نه
بعد از گذشت چند دقیقه دکتر از اتاق بیرون اومد و به سمتم برگشت
دکی: خداروشکر بیمار و به موقع آوردید و الآنم حال بیمار خوبه فقط باید یکم استراحت کنه
-:میتونم ببینمش
دکی: بله میتونید ببینیدشون فقط بیمار و زیاد خسته نکنید
وقتی دکتر ازم دور شد منم وارد اتاق شدم
ا.ت روی تخت دراز کشیده بود و چشماش و یکم باز کرده بود
آروم به سمتش رفتم و کنارش روی تخت نشستم که به سمتم برگشت و نگام کرد
دستم و روی دستِ سردش گذاشتم و لب زدم
-:خوبی؟
با تکون دادم سرش به معنی اره خیالم راحت شد
بدون حرفی به هم نگاه میکردیم که با صدای کوبیده شدن در
هر دوتامون به در نگاه کردیم
باز این عو..ضی اومده بود
اصلا اینجا چیکار داره
از کجا ا.ت و میشناسه
با فشار داده شدن دستم توسط ا.ت به سمتش برگشتم
یعنی از این مرتیک.ه میترسه ؟
دستم و روی سرش کشیدم و جوری که فقط خودش بشنوه گفتم
-:چیزی نیست باشه من مراقبتم نمیزارم تو رو ببره
که با صدای اون عو...ضی به سمتش برگشتم
سهون: اوه پرنسس د&&دی رو نگران کردی
یکم نزدیکتر شد و دوباره گفت
سهون: چرا فرار کردی ب&&یب&ی
خواست به سمت ا.ت بیاد که بلند شدم و روبه روش ایستادم
-: کاری داشتی آقایی مزاحم
سهون: فعلا کسی که اینجا مزاحمه شماید نه من
بهش نزدیک شدم و همینطور که اسلحه ام و روی فکش گذاشتم گفتم
-: یا با پای خودت میری بیرون یا جنازه ات میره بیرون
سهون: باشه باشه حالا خشن نشو ولی یادت باشه اول و آخر اون دختر. و ازت میگیرم و مال خودم میک&نمش
به سمت در رفت که به ا.ت اشاره کردم دستاش و بزاره روی گوشاش اونم اینکار و کرد
منم اسلحه خفه کن و گذاشتم و وقتی داشت از اتاق بیرون میرفت تیری از پشت به سرش زدم
که پخش زمین شد
-:چیزی که مال منه مال خودم میمونه و اگه کسی بخواد اون و ازم بگیره عاقبتش میشه مردن
به سمت ا.ت برگشتم و....
-:...بله من همسرشونم
دکی: خوبه پس میتونید با پدر و مادر بیمار تماس بگیرید
-:اونا رو از دست دادیم
دکی: اوه ببخشید غم اخرتون باشه پس منم دیگه میرم به بیمار برسم
-:اوهوم
ازم فاصله گرفت و وارد اتاقی که ا.ت توش بود شد
منم روی صندلی روبه روی در نشستم و منتظر بودم دکتر بیاد بیرون و بگه حال ا.ت خوبه یا نه
بعد از گذشت چند دقیقه دکتر از اتاق بیرون اومد و به سمتم برگشت
دکی: خداروشکر بیمار و به موقع آوردید و الآنم حال بیمار خوبه فقط باید یکم استراحت کنه
-:میتونم ببینمش
دکی: بله میتونید ببینیدشون فقط بیمار و زیاد خسته نکنید
وقتی دکتر ازم دور شد منم وارد اتاق شدم
ا.ت روی تخت دراز کشیده بود و چشماش و یکم باز کرده بود
آروم به سمتش رفتم و کنارش روی تخت نشستم که به سمتم برگشت و نگام کرد
دستم و روی دستِ سردش گذاشتم و لب زدم
-:خوبی؟
با تکون دادم سرش به معنی اره خیالم راحت شد
بدون حرفی به هم نگاه میکردیم که با صدای کوبیده شدن در
هر دوتامون به در نگاه کردیم
باز این عو..ضی اومده بود
اصلا اینجا چیکار داره
از کجا ا.ت و میشناسه
با فشار داده شدن دستم توسط ا.ت به سمتش برگشتم
یعنی از این مرتیک.ه میترسه ؟
دستم و روی سرش کشیدم و جوری که فقط خودش بشنوه گفتم
-:چیزی نیست باشه من مراقبتم نمیزارم تو رو ببره
که با صدای اون عو...ضی به سمتش برگشتم
سهون: اوه پرنسس د&&دی رو نگران کردی
یکم نزدیکتر شد و دوباره گفت
سهون: چرا فرار کردی ب&&یب&ی
خواست به سمت ا.ت بیاد که بلند شدم و روبه روش ایستادم
-: کاری داشتی آقایی مزاحم
سهون: فعلا کسی که اینجا مزاحمه شماید نه من
بهش نزدیک شدم و همینطور که اسلحه ام و روی فکش گذاشتم گفتم
-: یا با پای خودت میری بیرون یا جنازه ات میره بیرون
سهون: باشه باشه حالا خشن نشو ولی یادت باشه اول و آخر اون دختر. و ازت میگیرم و مال خودم میک&نمش
به سمت در رفت که به ا.ت اشاره کردم دستاش و بزاره روی گوشاش اونم اینکار و کرد
منم اسلحه خفه کن و گذاشتم و وقتی داشت از اتاق بیرون میرفت تیری از پشت به سرش زدم
که پخش زمین شد
-:چیزی که مال منه مال خودم میمونه و اگه کسی بخواد اون و ازم بگیره عاقبتش میشه مردن
به سمت ا.ت برگشتم و....
- ۱۶.۸k
- ۰۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط